اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

این روزهای عشق کوچولوی خونه ما

سلام دختر خوشمل مامان این روزها حسابی شیطون شدی به همه جای خونه سرک میکشی و سر گوشی تلفن میری و  الو میکنی در کشوی میزها را باز میکنی همه وسایلشو میریزی بیرون  عاشق خودکاری درش را باز میکنی میکشی به همه جات سر و صورت و دست و پات و بعد که خسته شدی میری سر یه کار دیگه مرتب میری فلش را از ریسیور میکشی بیرون نمیدونم فلش بیچاره چی کار به تو داره اخه. خیلی وابسته به من شدی و همش میخوای بغلت کنم و هر جا میرم با خودم ببرمت میشونمت لب سینک و روی میز اشپزخونه و کارامومیکنم.خیلی بابایی هستی شدید و غیر قابل باور تا بابا را میبینی اگه بغلت نگیره گریه میکنی از بغل بابا نمیای بغل من و سرت را تکون میدی یعنی نه. تا میخواهیم با ماشین بریم بیرون ...
12 خرداد 1393

ما اومدیم با یه دنیا حرف

سلام عروسک قشنگ روزهای تنهایی من واااااااااای که چقدر دلم برا نوشتن برای تو تنگ شده بود میومدم ولی دستم به نوشتن نمیرفت اصلا حوصله نداشتم به خاطر خیلی چیزا که خیلی از حرفا را دیگه اینجا نمینویسم.خوب بگذریم زود برم سراغ حرفام. اوال اینکه از پنجشنبه بگم که تب کردی و تا شنبه مرتب داغ میشدی ولی خدا را شکر تبت بالا نبود جمعه با بابا بردیمت دکتر عمومی گفت ویروس گرفتی ولی تب نداری اومدیم خونه سرفه و عطسه هم اضافه شد بهش خلاصه این بار به زور و با بازی و دلقک بازی من و بابا یکم غذا خوردی و سینت بهتر شد ولی یه شب تو خواب اینقدر سرفه کردی داشتی دور از جونت خفه میشدی منم که حالم بد بود و از درد نمیتونستم بیدار شم بابا برد بهت اب داد دوباره اومدی پیش...
12 خرداد 1393

دوباره سرماخوردی وااااای

خدا جونم اخه چی بنویسم دوبارهههههههههه اواااااااا تب داره سرماخورده ابریزش و سرفه هم اضافه شده بهش دو روز بود داشت خوب غذا میخورد دوباره از امروز هیچی نخورده دیشب تا صبح نخوابیدی مامان همش تو خواب گریه میکردی ونق میزدی تا صبح ول خوردی.منم حالم بد بود نمیتونستم بغلت کنم. چراااااااااا دوباره سرماخوردی تو این هوااااااااااای گرم وااااااااااااای چی کار کنم ضعیف میشی اخه مامان کی این مریضی تموم میشه اخه بس که ضعیفی هی سرما میخوری دیگههههههههههه خسته شدممممممممم دیگه به خداااااااااا نمیدونم کی خوب میشی این بار واقعا دیگه فکر میردم تبت علاعم واکسنه ولی با سرفه و ابریزش معلوم شد که سرما خوردی و ویروس گرفتی دوبارررررررررررره دیگه هیچی نمینویسم ...
4 خرداد 1393

عشق کوچولوتب داره

سلام عشق کوچولوی من الهی برات بمیرم که باززززززززززز مریضی وتب  داری روزی که بهداشت واکسنت را زدیم گفتن احتمالا از یک هفته دیگه تا ده روز شاید تب کنه و علاعم سرماخوردگی پیدا کنه. که دقیقا شما از روز پنجشنبه دم صبح ساعت 5 تب کردی و با شیاف و تن شویه فقط تبت کنترل شده ولی قطع نشده یکم هم علاعم سرماخوردگی داری بمیرم برات که نمیتونی غذا بخوری و همش میخوای بغلت کنیم نق میزنی با اسباب بازیهات دیگه سرگرم نمیشی خدا کنه زود خوب بشی عشق قشنگممممممممممم دیروز که از 10 صبح تب داشتی و هی تبت میومد پایین و بالا اصلا نه خودت خوابیدی نه گذاشتی من و بابا بخوابیم مثلا بابا دیرزو روز استراحتش بود اصلا نتونست چشم رو هم بزاره به زور و کلک بهت غذا دادیم ...
3 خرداد 1393

ابجی جونم مامان شد

فریبای عزیزم خواهر گلم مادر شدنت مبارککککککککککککک وااااااااااااااا ی که نمیدونی چقدر خوشحالم و از الان هیجان دارم نی نی به دنیا بیاد و ببینمش خدایا شکرت که خواهرم مادر شد تو لیاقتش را داشتی من میدونستم. میدونم و ایمان دارم که تو واسه نی نی نازت بهترین مادر میشی خواهر گلم مادری یعنی صبر صبر صبر مادری یعنی تحمل تحمل تمحل از این به بعد باید بیشتر مراقب خودت و امانتی که خدا بهت داده باشی تو دیگه از الان 2 تایی میفهمی 2 تا. من یه بار خاله شدن را تجربه کردم ولی خیلی دلم میخواست واسه نی نی تو هم خاله بشم که شدم خدایا ممنونم ازت  به حسین عزیز شوهر خوبت هم تبریک میگم حسین اقا پدر شدنت مبااااااااارکککککککک نی نی هامون با هم همبازی میشن ...
2 خرداد 1393

خیلی بلا شدی

از وقتی که چهار دست و پا شدی خیلی کنجکاو و به عبارتی فضول شدی و به همه جای خونه سرک میکشی هم ش تو دست و پای منی و کف سرامیکها واسه خودت میگردی میری سر همه کشوها کل وسایل را میریزی برون همش میری کنار میز تی وی دگمه ریسیور را میزنی خیلی باهوشی دقیقا میدونی با چه دگمه ای روشن میشه دگمه ایکس باکس بابایی را انقدر زدی که از برق کشیدش دیگه بلکه بیخیال شی فلش ریسیور را میگیری میخوای بزنی بهش الهی من فدای اون با هوشیات فیلمهای بازی ایکس باکس بابایی هم همش وسط خونه ولووووووووووو هر چی من جمع میکنم باز همون اش و همون کاسس دیگه تو بیداریت نمیشه نشست سر لب تاپ وووووووووو خیلی شیطونی های دیگه که من عاشق همشونمممممممممم میمیرم برات همه امی...
1 خرداد 1393

خرید / هدیه های جامانده از قبل

امروز من و دخترم بعد از خوردن یه صبحانه مفصل لباس پوشیدیم و  و سایل مورد نیاز دخترم را برداشتیم و با کالسکه رفتیم  بیرون  تا اوا افتاب بگیره اخه تو خونه اصلا افتاب بهش نمیخوره و این خیلی بده و حتما باید روزی 10 دقیقه زیر افتاب باشه به خاطر ویتامین دی سع میکنم هر وقت فرصت شد ببرمش تا کمبود ویتامین نگیره خدای نکرده لباس باز تنت کردم که بدنت حسابی افتاب ببینه و منم به همین بهانه حسابی پیاده روی کردم بعد از کلی راه رفتن رفتیم مغازه همیشگی که سایز تو که ریزه میزه ای کلی لباس داره و کلی هم لباسا شیکن ومنم خوشحال از اینکه همیچن مغازه ای را کشف کردم که سایزت هر چی بخوام هست هر چیییییییییی با یه مقدار از هدیه های نقدی تولدت ...
1 خرداد 1393

عکسهای جامانده از اخرین روزهای 12 ماهگی

این عکسها مربوط میشه به روز شنبه (تولد حضرت علی )روز پدر که حاظر شدیم با بابا بریم خرید واسه تولدت و بعد هم رفتیم پارک با خونواده عمو                                                                                      &nb...
1 خرداد 1393